سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم را روزگارى رسد که در آن از قرآن جز نشاندن نماند و از اسلام جز نام آن . در آن روزگار بناى مسجدهاى آنان از بنیان آبادان است و از رستگارى ویران . ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمینند ، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد . آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند ، و آن که از آن پس افتد به سویش برانند . خداى تعالى فرماید : به خود سوگند ، بر آنان فتنه‏اى بگمارم که بردبار در آن سرگردان ماند و چنین کرده است ، و ما از خدا مى‏خواهیم از لغزش غفلت درگذرد . [نهج البلاغه]
آوای مرده
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
داستان لحظه ها...

امید _رسپینا :: سه شنبه 86/5/30 ساعت 10:16 عصر

                                     به نام آنکه اگر حکم کند همه محکومیم

انقدر رفته بودم تو فکر که نفهمیدم کی سوار تاکسی شدم و کی رسیدم ! داشتم به این فکر می کردم که بعد ازاین همه مدت چرا یهو همه چی خراب شد ؟ چرا اصلا اینجوری شد ؟!! از اولم همه چی تقصیر خودم بود ! نباید دیوونگی می کردم اما مگه می شد ! من به اینجور دیوونگی ها عادت داشتم اصلا این دیوونگی نبود که فقط به حرف دلم عمل کرده بودم اما این دفعه قضیه فرق می کرد . نباید رابطه و عشق و علاقه ای که با اون همه دردسر و سختی درست شده بود به همین راحتی خراب می شد . به حرفاش ٬ به گذشته ٬ به اون شبی که همه چی خراب شد فکر می کردم واسه همین نفهمیدم چه مدت تو تاکسی بودم ...

" مهدی من از اینجور دوستی ها بدم میاد . من نمیتونم بهت زنگ بزنم صحبت کنیم ٬ من نمیتونم باهات بیرون بیام "

" مهدی تو عوض شدی ! تو به جز من کسه دیگه ای رو دوست داری !"

وقتی این حرفاشو تو ذهنم زمزمه کردم ناخودآگاه خنده ی تلخی کردم و سرمو به حالت تاسف تکون دادم بدون اینکه متوجه بشم نفر کناریم داره منو نگاه می کنه . یه لحظه خجالت کشیدم . حتما با خودش فکر می کرد که من روانی ام که دارم با خودم می گم ومی خندم !

با خودم گفتم سارا باید بیشتر از این تو جامعه و اجتماع می گشت تا حرفهای منو بهتر می فهمید . کاش قبل ازآشنایی با من تو دانشگاه قبول شده بود . خیلی چیزارو باید می دید و تجربه می کرد . اون موقع به صداقت حرفها و خواسته های من پی برد .

سوار ماشین بعدی که شدم خیالم راحت شد که تا جلوی در خونه می تونم راحت غرق فکر بشم !!!

هنوز نمی خواست باور کنه که دوسش دارم ٬ به همه چیز شک داشت . اما واقعا این دفعه همه چی فرق می کرد . نمی دونم چرا این بار کم نیاوردم . حرفش برام خیلی سنگین بود . وقتی بهم گفت ٬ می خواستم زار زار گریه کنم ! دیگه تحمل نداشتم واسه کاری که نکردم بهم تهمت بزنه . می خواستم بالاخره تکلیف همه چی مشخص بشه . تا وقتی باور نداشت دوستش دارم و فقط اونه که تو زندگیم وجود داره ٬ منم نمی تونستم باور کنم دوستم داره . نمی تونستم ازش خواسته ای داشته باشم . باید باور می کرد تا بتونه به خاطر علاقش رو یه چیزایی پا بذاره همونطور که من این کارو کرده بودم . باید باور می کرد که بهش احتیاج دارم٬ به اینکه کنارم باشه . باور می کرد که رابطمون باید خیلی نزدیکتر باشه تا بتونیم واسه آینده مون تصمیم بگیریم . می دونستم اگه این دفعه هم از خواسته هام عقب بکشم دیگه واقعا به آینده این آشنایی نمی شد امیدوار بود .حتما دفعه های بعدی هم واسه همین جر و بخث ها پیش می اومد . به قول معروف مرگ یه بار ٬ شیونم یه بار دیگه . تو این چند روز هم دلم بدجوری واسش تنگ شده بود اما کاری بود که یه روز بالاخره اتفاق می افتاد .

وقتی رسیدم سرکوچه از ماشین پیاده شدم تا چند قدمی رو پیاده برم . دوست نداشتم خسته بشم اما با این نوع رفتار دیگه نمی شد خسته نشم . دوست داشتن جرمی نبود که بابتش مجازات بشم . اونم باید می خواست ٬ همونجور که واسه من تو این مدت خیلی چیزا تغییر کرده بود واسه اونم باید تغییر می کرد . نباید حرفهای اولیه رو دیگه پیش می کشیدیم . اگه اون رابطه به اصرار یکی شروع شده بود حالا بعد این مدت هردومون بودیم که ادامه می دادیم پس یعنی می خواستیم و همه چی نسبت به اول عوض شده بود . من که خواسته های زیاد و عجیب غریبی نداشتم ٬ باید درکم می کرد اما ... اگه بیشتر از این طول می کشید تا به خونه برسم سرم دیگه از درد منفجر می شد ! بالاخره رسیدم اما طبق روال چند روز قبل از سارا خبری نبود . یعنی همه چی رو فراموش کرده بود ؟ آهنگ رو پلی کردم و رو تخت دراز کشیدم :

آدما از آدما زود سیر می شن

آدما از عشق به هم دلگیر می شن

آدما آدمو تنها میذارن

آدما رو عشقشون پا میذارن ...

 

                                             تنها فصل سرزمین عشق ٬ پاییز است ...


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تعطیل !
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
آوای مرده
امید _رسپینا
** فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم ** چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست...ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست... ا.م.ی.د
Link to Us!

آوای مرده

Hit
مجوع بازدیدها: 154118 بازدید

امروز: 27 بازدید

دیروز: 45 بازدید

Archive


یادگاری های 84
مرداد نامه 85
شهریور نامه 85
مهر نامه 85
ابان نامه 85
اذر نامه 85
دی نامه 85
بهمن نامه 85
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385

links
آوای بارون
خدا اینجاست
غریبه ی مهربون
دخترونه
مکتوب
ام بلاگ
تنهایی های من
دوست داشتنی
خلوت خیال
آوای آرزو
کیمیاگر عشق
تولدی دوباره
حصار عشق
بغض باران
در قلمرو دل
نازدختر
دنیاییان نامرد
برزخ تنهایی
خلوتگاه یک عاشق
شادی
جوون ایرونی

My music

Submit mail