سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شخص راستگو با راستگویی خود، سه چیز را بهدست می آورد : اعتماد، دوستی و شکوه [در دل ها] . [امام علی علیه السلام]
آوای مرده
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
آخرین یادداشت : مادرم ...

امید _رسپینا :: پنج شنبه 86/6/22 ساعت 3:6 عصر

              " به نام آنکه اگر حکم گند همه محکومیم "

 به نام بهترین گلچین کننده روزگار

به نام پرواز

و

به نام آغوش آسمان که باغبان دلش نگهدار گلهای همیشه بهاریست ...

رفتی حالا به کی بگم ٬ خیلی دلم تنگه برات ؟

می خوام یه بار ببینمت ٬ سر بذارم رو شونه هات

دوست داشتم با گلهای سرخ ٬ می اومدم به دیدنت

نه اینکه با رخت عزا ٬ چشم های سرخ ببینمت ...

دلم می گیرد ای مادر !

دلم می میرد ای مادر !

و من در غربتی مغموم

تمام یادهای کهنه را

در قلب خود

یک بار دیگر

زنده می بینم ...

و باز هم شهریوری دیگر ...

من از شهریور بیزارم !!!

یک روز ابر آلوده ی گنگ غم انگیز

او بی خبر از حال من خاموش می رفت

اما مرا در سینه فریادی نهان بود

از باد پاییز ٬ می پیچد در یادم

فریاد جدایی

وز برگریزش می دود در خاطر من ٬ پژمردن آن عشق دیرین خدایی

او رفت خاموش

من ماندم و اشک

من ماندم و فریاد جانکاه .

در واپسین دم می دود در یاد تلخم او را چه نامم ؟

او را چه گویم ؟

او نیمی از من بود و من نیمی از او

آن بخت خفته در خاک

امید من ٬ اقبال من ٬ تاج سرم بود

همزاد من ٬ نیروی من ٬ بال و پرم بود

او مادرم بود !

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی که به تلخی رگ جان می گسلد

روزی از راه رسید ٬ روز ویرانگر سخت ٬ روز طوفانی تلخ

که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت

کاخ امید فرو ریخت مرا

مادر از پا افتاد .

اشک نه ٬ هستی من گشت در جانم و از دیده به رخسار دوید

مادرم رفت و تاریکی شب ها را در آغوش گرفتم

در نگاهش خوانده بودم

مادر خسته تن خسته دلم زمن آهنگ جدایی دارد

حالت غم زده اش ٬ چشم ماتم زده اش با من گفت

که از این بند گران عزم رهایی دارد ...

لحظه ای می آید ٬ لحظه ای محنت خیز

که شبی دردآلود ٬ عاشق خسته دلی ناله غمناک کند

پیش چشمی که ازآن گریه غم می ریزد

یار دلخواهش را در دل خاک کند ...

یادم نمی رود لحظه ای که عزم آسمان کردی و آسمان بزرگ خدا را در آغوشت جا دادی ... من چه از دست دادم مادر ؟!! آغوشی که مرا به گرمی در خود جا می کرد آسمان را به حقارت می کشید ...

نه ! یادم نمی رود لحظه ای که روح و جانم را با تو به آسمان بخشیدم تا پس از آن دگر جانی نباشد ...

آخرین لحظه ای که دیدمت بدون خداحافظی ازت جدا شدم چون تو قول دادی که خیلی زود باز می بینمت ... حالا رفتی و من به این امید که خیلی زود ببینمت ماندم ... دلم نسوخت که چرا بی خداحافظی رفتی ... اما حالا بعد از 11 سال جواب این سوال رو چی بدم ؟!! پس کی می خواد زود بشه مامان ؟؟؟

آره شد 11 سال ! کاش به همین راحتی که نوشتم هم این 11 سال بدون تو می گذشت !

گل و پرپر می کنم سر مزارت ...

پاییز غریب و بی رحم ٬ اون همه برگ مگه کم بود

گل من رو چرا چیدی ؟ گل من دنیای من بود

گلمو ازم گرفتی ٬ تک وتنها زیر بارون

حالا که نیستی کنارم ٬ می ذارم سر به بیابون ...

              حال که نیستی کنارم می ذارم سر به بیابون ...

*** تقدیم به تموم زندگیم ٬ به همه عشق و وجودم ... " روحت شاد یادت گرامی "

**** دوست عزیزم مهتاب جان مصیبت وارده را به شما و خانواده ی گرامیتان تسلیت عرض می کنم و از بهترینم طلب آمرزش را برای آن مرحومه خواستارم ... روحش شاد

 ویادش گرامی .


نوشته های دیگران()

نه یادم هست ...

امید _رسپینا :: چهارشنبه 86/6/14 ساعت 10:38 عصر

" به نام آنکه اگرحکم کند همه محکومیم "

فصل های بی وفا

پر هیاهوتر از بهار

بی صداتر از تابستان

بی خیال تر از زمستان

آرام نشسته ایم

آرام !

بی هیچ صدایی

بی هیچ جهشی

در انتظار یک باد

در انتظار یک گام

تا مظلومانه

هم آغوش خاک شویم ...

                                                    دیگه دنیا واسه من تاریکه

                                                    زندگی کوچه راهی باریکه

                                                    این منم از همه جا وامانده

                                                    آخر قصه ی من نزدیکه

                                                    از همه ی مردم دنیا رانده

        رانده و خسته و تنهامانده

                    کوله بار بی نشونی های من

                    توی آخرین سفر جامانده ...

 

مرگ ما را دریاب که زندگی ما را کشت ...

 

*** نه ! یادم هست ...


نوشته های دیگران()

داستان لحظه ها...

امید _رسپینا :: سه شنبه 86/5/30 ساعت 10:16 عصر

                                     به نام آنکه اگر حکم کند همه محکومیم

انقدر رفته بودم تو فکر که نفهمیدم کی سوار تاکسی شدم و کی رسیدم ! داشتم به این فکر می کردم که بعد ازاین همه مدت چرا یهو همه چی خراب شد ؟ چرا اصلا اینجوری شد ؟!! از اولم همه چی تقصیر خودم بود ! نباید دیوونگی می کردم اما مگه می شد ! من به اینجور دیوونگی ها عادت داشتم اصلا این دیوونگی نبود که فقط به حرف دلم عمل کرده بودم اما این دفعه قضیه فرق می کرد . نباید رابطه و عشق و علاقه ای که با اون همه دردسر و سختی درست شده بود به همین راحتی خراب می شد . به حرفاش ٬ به گذشته ٬ به اون شبی که همه چی خراب شد فکر می کردم واسه همین نفهمیدم چه مدت تو تاکسی بودم ...

" مهدی من از اینجور دوستی ها بدم میاد . من نمیتونم بهت زنگ بزنم صحبت کنیم ٬ من نمیتونم باهات بیرون بیام "

" مهدی تو عوض شدی ! تو به جز من کسه دیگه ای رو دوست داری !"

وقتی این حرفاشو تو ذهنم زمزمه کردم ناخودآگاه خنده ی تلخی کردم و سرمو به حالت تاسف تکون دادم بدون اینکه متوجه بشم نفر کناریم داره منو نگاه می کنه . یه لحظه خجالت کشیدم . حتما با خودش فکر می کرد که من روانی ام که دارم با خودم می گم ومی خندم !

با خودم گفتم سارا باید بیشتر از این تو جامعه و اجتماع می گشت تا حرفهای منو بهتر می فهمید . کاش قبل ازآشنایی با من تو دانشگاه قبول شده بود . خیلی چیزارو باید می دید و تجربه می کرد . اون موقع به صداقت حرفها و خواسته های من پی برد .

سوار ماشین بعدی که شدم خیالم راحت شد که تا جلوی در خونه می تونم راحت غرق فکر بشم !!!

هنوز نمی خواست باور کنه که دوسش دارم ٬ به همه چیز شک داشت . اما واقعا این دفعه همه چی فرق می کرد . نمی دونم چرا این بار کم نیاوردم . حرفش برام خیلی سنگین بود . وقتی بهم گفت ٬ می خواستم زار زار گریه کنم ! دیگه تحمل نداشتم واسه کاری که نکردم بهم تهمت بزنه . می خواستم بالاخره تکلیف همه چی مشخص بشه . تا وقتی باور نداشت دوستش دارم و فقط اونه که تو زندگیم وجود داره ٬ منم نمی تونستم باور کنم دوستم داره . نمی تونستم ازش خواسته ای داشته باشم . باید باور می کرد تا بتونه به خاطر علاقش رو یه چیزایی پا بذاره همونطور که من این کارو کرده بودم . باید باور می کرد که بهش احتیاج دارم٬ به اینکه کنارم باشه . باور می کرد که رابطمون باید خیلی نزدیکتر باشه تا بتونیم واسه آینده مون تصمیم بگیریم . می دونستم اگه این دفعه هم از خواسته هام عقب بکشم دیگه واقعا به آینده این آشنایی نمی شد امیدوار بود .حتما دفعه های بعدی هم واسه همین جر و بخث ها پیش می اومد . به قول معروف مرگ یه بار ٬ شیونم یه بار دیگه . تو این چند روز هم دلم بدجوری واسش تنگ شده بود اما کاری بود که یه روز بالاخره اتفاق می افتاد .

وقتی رسیدم سرکوچه از ماشین پیاده شدم تا چند قدمی رو پیاده برم . دوست نداشتم خسته بشم اما با این نوع رفتار دیگه نمی شد خسته نشم . دوست داشتن جرمی نبود که بابتش مجازات بشم . اونم باید می خواست ٬ همونجور که واسه من تو این مدت خیلی چیزا تغییر کرده بود واسه اونم باید تغییر می کرد . نباید حرفهای اولیه رو دیگه پیش می کشیدیم . اگه اون رابطه به اصرار یکی شروع شده بود حالا بعد این مدت هردومون بودیم که ادامه می دادیم پس یعنی می خواستیم و همه چی نسبت به اول عوض شده بود . من که خواسته های زیاد و عجیب غریبی نداشتم ٬ باید درکم می کرد اما ... اگه بیشتر از این طول می کشید تا به خونه برسم سرم دیگه از درد منفجر می شد ! بالاخره رسیدم اما طبق روال چند روز قبل از سارا خبری نبود . یعنی همه چی رو فراموش کرده بود ؟ آهنگ رو پلی کردم و رو تخت دراز کشیدم :

آدما از آدما زود سیر می شن

آدما از عشق به هم دلگیر می شن

آدما آدمو تنها میذارن

آدما رو عشقشون پا میذارن ...

 

                                             تنها فصل سرزمین عشق ٬ پاییز است ...


نوشته های دیگران()

غزل بی پایان

امید _رسپینا :: پنج شنبه 86/5/18 ساعت 10:58 عصر

                            "  به نام آنکه اگر حکم کند همه محکومبم "

در آغاز یک غزل بی پایانم

در یک زمانه نابهنگام

در ابتدای هستی یک روح

مثال یک ترانه می مانم

تو در آینه مرا دیدی

ولی من اینجا غبار بارانم

تو آنجا نشسته ای و می نگری

ولی من اینجا درکشاکش یک نامم

در این کرانه در این زمانه درد

من یک حکایت بی سرانجامم

در آغاز یک غزل بی پایانم

در یک زمانه نابهنگام

 

*** دومین شعرازدستاوردهای چند ماه زندگی درغربت و تنهایی !!!


نوشته های دیگران()

جاده...

امید _رسپینا :: پنج شنبه 86/5/11 ساعت 11:52 عصر

                             به نام آنکه اگر حکم کند همه محکومیم

جاده بی انتهاست ٬ می دانم

مرگ هم سهم ماست ٬ می دانم

قسمت چشمهای بارانی

گریه ی بی صداست ٬ می دانم

مادرم با نگاه خود می گفت :

زندگی اشتباست ٬ می دانم

یک نفر بی بهانه می گرید

در دلش جای پاست ٬ می دانم

یک نفر بی گناه می میرد

آه ٬ او آشناست ٬ می دانم

همسفر فکر رفتن ٬اما دل

در غم جاده هاست ٬ می دانم

می سپارم تو را به آیینه

آینه بی ریاست ٬ می دانم

دردها بی سوال می آیند

" ما به جرم نکرده می سوزیم "

زندگی بی وفاست

                       می دانم !!!

 

*** یه تبریک :

قبولی بهترین و عزیزترین دوستم (که خودشم نمیدونه چقدر دوسش دارم) رودر کنکورسراسری به او و خانواده ی محترمش صمیمانه تبریک میگم و امیدوارم که همیشه و در تمام مراحل زندگیش شاد و موفق باشه...


نوشته های دیگران()

خدای من بهترینم...

امید _رسپینا :: چهارشنبه 86/5/3 ساعت 10:32 عصر

سلام به بهترینم که همیشه بهترینه

سلام بر آنکه اگر حکم کند همه محکومیم

سلام بر تنها پرستوی آسمان عشق

سلام بر خدای خودم و اسطوره ی عشق علی (ع)

سلام بر ساقی می عشق عباس (ع)

وسلام بر همه ی روزنه های امیدم...

قرار بود دیگه ننویسم و روزنه ی امید رو برای همیشه ببندم چون دیگه روزنه ای از امید نبود ! اما الان که واستون می نویسم بهترینم به جای روزنه ای از امید دریایی از امید رو در دلم باز کرده تا مثل همیشه با رویی سیاه شرمنده ی این همه مهربونی و محبت تموم نشدنیش بشم !

خدایا بابت همه چی ممنون !

از اینکه بازم شرایطی رو فراهم کردی که بازم بتونم بعد از این 5 ماه تلخ غربت و تنهایی تو شهر خودم و پیش نازنین خانواده ای که تو بهم هدیه دادی قطره های نفسم رو دریا کنم ممنونم !

تو بهترینی و من بدترین و کمترین موجودی که روح پاکت رو به وجودش دمیدی ... واسه همین نمی دونم چگونه این همه مهربونی و محبتت رو توصیف و جبران کنم ...

بابت زبون قاصر و عقل ناقصم که هنوز در توهم این همه زیباییت مونده و نمی تونه ادای دین کنه معذرت می خوام ! اما خودت میدونی که در پهنای سیاهی دلم هنوز روزنه هایی از پاکی دیده می شه وشاید این روزنه ها بتوانند منو ازقسمت کوچکی از این همه شرمندگی رها کنند ...

همیشه در دلم هستی و خواهی بود پاکترین و عاشق ترین عشق من و من هم همیشه کوچکترین بنده ات !

تا دمی هست با یاد تو بازدمی هست ...


نوشته های دیگران()

روزنه ی امید رفت ...

امید _رسپینا :: دوشنبه 86/4/25 ساعت 11:49 عصر

سپیده بودی واسه من

واسه شب و ستاره ها

رفتی ولی موندی هنوز

تو دفتر خاطره ها

هنوز توی اتاق من

عطر تو رو حس میشه کرد

جای تو خالی ومنم

همه وجودم شده درد

حالا دیگه ترانه هام

ترانه ی بی کسیه

حالا دیگه شبای من

شبهای دلواپسیه

نمی دونم چرا دلت

 از دل من جدا شده

رفتی و کار هر شبم

گریه ی بی صدا شده

کاشکی فقط یه روز بیای

                  واسه یه لحظه دیدنت

                            منتظرن چشمای من

                                             منتظر رسیدنت

وقتی تو بودی آسمون

برام پراز ستاره بود

اومدنت برای من

یه فرصت دوباره بود

رفتی نمی دونم چرا

دادی منو به بی کسی

هیشکی مثل من نمیشه

یه روز به حرفم میرسی

یه روز میشه دل خودت

بشه گرفتار کسی

هیشکی مثل من نمیشه

یه روز به حرفم میرسی

         هنوز به یاد اون روزا

                                        منتظرم تا که بیای

*** تقدیم به روزنه ی امید ...

     تنهاترین روزنه ی امید بار سفر بست ...


نوشته های دیگران()

یک مطلب تکراری اما ... !!!

امید _رسپینا :: جمعه 86/4/22 ساعت 10:35 عصر

*** دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش !    ( با اجازه ی حسین جان ! )


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تعطیل !
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
آوای مرده
امید _رسپینا
** فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم ** چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست...ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست... ا.م.ی.د
Link to Us!

آوای مرده

Hit
مجوع بازدیدها: 153986 بازدید

امروز: 11 بازدید

دیروز: 5 بازدید

Archive


یادگاری های 84
مرداد نامه 85
شهریور نامه 85
مهر نامه 85
ابان نامه 85
اذر نامه 85
دی نامه 85
بهمن نامه 85
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385

links
آوای بارون
خدا اینجاست
غریبه ی مهربون
دخترونه
مکتوب
ام بلاگ
تنهایی های من
دوست داشتنی
خلوت خیال
آوای آرزو
کیمیاگر عشق
تولدی دوباره
حصار عشق
بغض باران
در قلمرو دل
نازدختر
دنیاییان نامرد
برزخ تنهایی
خلوتگاه یک عاشق
شادی
جوون ایرونی

My music

Submit mail