سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، تو را به آنچه خدایت بدان فرمان داده راهنمایی می کند و زهد، راه ترا به سوی آن آسان می گرداند . [امام علی علیه السلام]
آوای مرده
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
نوشتم تا دیگر ننویسم ! خداحافظ ...

امید _رسپینا :: شنبه 87/4/1 ساعت 11:48 صبح

 

*** شعرهایم را نوشتم اما لیاقت تو را نداشتن و حتی لیاقت این لحظه ها ... می سپارمشون به دریا ... همه از اوییم و به سوی او باز می گردیم ...

سالگرد سه سالگی اینجا هم با پایانش همراه شد ... بدرود

 


نوشته های دیگران()

به تو چه !

امید _رسپینا :: دوشنبه 87/1/5 ساعت 10:54 عصر

به نام ساده ترین اسم خودش به نام خدا ...

امشب حسش گرفته که بنویسم اما مشکل اینه که نمی دونم درباره ی چی بنویسم !

از چی و برای چی بنویسم ؟ شاید از تنهاییه ... شاید از روی بیکاریه ... اما فقط می خوام بنویسم !

نه می خوام از دفتر شعر خودم چیزی بنویسم و نه از خودم باز یه چیزی بگم و بعد هم اینجا بنویسم !

پس چیکار کنم ؟ البته وقتی میدونم که نوشته ها و چرت و پرتهای منو جز خودم فقط یه نفر دیگه می خونه نوشتن هر چیزی خیلی سخت نیست چون هیچ وقت نشده حرف دلمو ازش قایم کنم ... اما این دفعه حرفام یه خورده سانسور بشه بهتره ! فقط می خوام بنویسم که دوست دارم بنویسم !!!

شاید نوشته ی آخرم باشه ! دوست دارم اگه یه وقت کسی هم راهشو گم کرد و اومد به این وبلاگ این نوشته رو بخونه ... نوشته ی آخرمه چون دیگه از چیزایی که تو بعضی وبلاگا دیدم بدم اومده ... دوست ندارم چیزایی رو ببینم که دوست ندارم اما واقعیت داره ... دارم از واقعیتا فرار می کنم ! اما من حرفامو اینجا ننویسم کجا بنویسم ؟!! اگه یکی تو یه وبلاگی به یکی دیگه توهین می کنه به تو چه ؟ اگه به کسی که دوسش داری  اظهار علاقه می کنه به تو چه ؟ اگه اون یکی دروغ می گه اگه حرفای به دور از شاءن انسانیت میزنه به تو چه ؟ اگه پیامای خصوصی شده مختص کار بعضی ها به تو چه ؟ دوست داره حرف خصوصی بزنه و تو هم نفهمی ! به تو چه؟ دیوار حاشا تو این مملکت بلنده آقا به تو چه ؟تو کار خودتو بکن ! تو فکر کن دوست داری و دوستت دارن ! تو فکر کن می فهمن و نمی فهمی ! تو فکر کن می دونن و نمی دونی ! بابا اصلا فکر کن که همه می خوان سر تو کلاه بزارن ... به تو چه ! تو هوای همونی رو داشته باش که با همه ی اینا فرق داره . تو قدره اونو بدون . به همه نشون بده که کسی هم هست که میتونه فرشته باشه . شاید اونا هم درس گرفتن از فرشته ی تو ... اما هر ناممکنی ممکنه ...


نوشته های دیگران()

دنگ ...

امید _رسپینا :: چهارشنبه 86/12/29 ساعت 11:41 عصر

به نام خدای لحظه ها

دنگ ...

دنگ ... دنگ ...

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من

لحظه ام پر شده از لذت

یا به زنگار غمی آلوده است

لیک چون باید این دم گذرد

پس اگر می گریم

گریه ام بی ثمر است

و اگر می خندم

خنده ام بیهوده است

دنگ ... دنگ ...

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است

دنگ ...

فرصتی از دست رفت

قصه ای گشت تمام

لحظه باید پی لحظه گذرد

تا که جان گیرد در فکر دوام

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر

وا رهاینده از اندیشه ی من رشته ی حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوندم با فکر زوال

پرده ای می گذرد

پرده ای می آید

می رود نقش پی نقش دگر

رنگ می لغزد بر رنگ

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ

دنگ... دنگ...

دنگ ...

 

*** لحظه ها زود گذشت ! امسال هم تمام شد ! فرصتی از دست رفت ... لحظه ی بندگی ... کاش توبه ای می کردیم تا بماند هر سال ... و نه لحظه !

شاد زیستن ...سالم بودن ... با صداقت و در نهایت با خدا بودن را برای همه آرزومندم ... و برای تو قصه گوی لحظه های زندگی بیش از بیش ... شادی تو سلامت من است ...

سال نو مبارک ... هر روزتان نوروز ... با خدا بودن هرگز تنها بودن نیست ...


نوشته های دیگران()

مهربون رفته ...

امید _رسپینا :: پنج شنبه 86/12/23 ساعت 11:28 عصر

سلام بهونه ی نوشتنم !

می خوام با تو حرف بزنم ! حتی حالا که دیگه تو جمع زمینی ها نیستی و مثل یک فرشته رفتی ... چه دیر فهمیدم خبر رفتنت را ! چقدر دیر مهربون ... رفتی پیش امیر ؟؟؟ به آرزوت رسیدی ؟؟؟ انقدر راحت !

نمی دونم چه جوری جلوی این اشکامو بگیرم ! انقدر بی اختیار روان شدن که توان منع کردنشون رو ندارم ... چقدر از آدمیت پرت شده ام !!! هنوز باورم نمیشه که بعد از چند ماه این خبر رو بشنوم ... من کی بودم و تو کی بودی !

انقدر خالص عاشق بودی و نفس می کشیدی که خدا هم طاقت نیاورد بیشتر از این منتظرت بذاره ... تموم حرفات هنوز تو گوشم زمزمه میشه ... کاش فرصتها رو از دست نمی دادم ... فکر نمی کردم انقدر جدی باشه ! من بودن با تو رو انتخاب کرده بودم اما تو رفتن رو ... خوش بگذره مهربون ...

رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی

قانون جنگلو زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی

تو تو جنگل نمی تونستی بمونی

دلتو بردی با خود یه جای دیگه

اون جا که خدا برات لالایی میگه

می دونم می بینمت یه روز دوباره

توی دنیایی که آدمک نداره

...

زبونم بند اومده ... آخه چی می تونم بگم ؟ هنوزم باورم نمیشه ...

 

 

 


نوشته های دیگران()

از خدا صدا نمی رسد

امید _رسپینا :: یکشنبه 86/12/12 ساعت 8:8 عصر

ای ستاره ها که از جهان دور

چشم تان به چشم بی فروغ ماست

نامی از زمین و از بشر شنیده اید ؟

در میان آبی زلال آسمان

 موج دود و خون و آتشی ندیده اید ؟

ای ستاره ای که پیش دیده ی منی

باورت نمی شود که در زمین

هر کجا به هر که می رسی

خنجری میان مشت خود نهفته است

پشت هر شکوفه ی تبسمی

خار جانگزای حیله ای شکفته است !

ای ستاره ما سلام مان بهانه است

عشق مان دروغ جاودانه است

در زمین زبان حق بریده اند

حق زبان تازیانه است

وانکه با تو صادقانه درد دل کند

های های گریه ی شبانه است !

ای ستاره ای ستاره ی غریب

ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم

پس چرا به داد ما نمی رسد ؟

ما صدای گریه مان به آسمان رسید

از خدا چرا صدا نمی رسد ؟

ای که دست من به دامنت نمی رسد

اشک من به دامن تو می چکد

با نسیم دلکش سحر

چشم خسته ی تو بسته می شود

بی تو در حصار این شب سیاه

عقده های گریه ی شبانه ام

در گلو شکسته می شود .

شب بخیر ...!

 

 

 

 


نوشته های دیگران()

زمانه ی من ...

امید _رسپینا :: چهارشنبه 86/12/8 ساعت 10:54 عصر

در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست

خوشا به حال کلاغای قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را

برای این همه ناباور خیال پرست

به شب نشینی خرچنگ های مردابی

چگونه رفت کند ماهی زلال پرست

رسیده ها چه غریب و عجیب می افتن

به پای هرز علف های باغ کال پرست

رسیده ام به کمالی که جز انا الحق نیست

کمال دار را برای من کمال پرست

هنوزم زنده ام و زنده بودنم خاریست

به تنگ چشمی نامردم زوال پرست


نوشته های دیگران()

تولد من

امید _رسپینا :: پنج شنبه 86/12/2 ساعت 2:15 عصر

برای روز میلاد تن من

     نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

                          به رسم عادت دیرینه حتی

                                          برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو

      به فکر هدیه ای ارزنده هستی

                          مرا با خود ببر تا اوج خواستن

                                          بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغازم نه پایان

             تویی آغاز روز بودن من

                         نذار پایان این احساس شیرین

                                          بشه بی تو غم فرسودن من

نمی خوام از گلای سرخ و آبی

            برایم تاج خوشبختی بیاری

                             به ارزش های ایثار محبت

                                          به پایم اشک خوشحالی بباری

بذار از داغی دستای تنهام

            بگیره حرم گرما بستر من

                            بذار با تو بسوزه جسم خستم

                                          ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده بودن

            بکش دست نوازش بر سر من

                           به تن کن پیرهنی رنگ محبت

                                          اگه خواستی بیایی دیدن من


نوشته های دیگران()

ماندگار

امید _رسپینا :: شنبه 86/11/20 ساعت 9:30 صبح

به نام آنکه تو را آفرید تا مجنون را رسوا کنم

به نام خدای تنهای تنهایی ها

 

خانه خراب تو شدم

به سوی من روانه شو

سجده به عشقت می زنم

منجی جاودانه شو

ای کوه پر غرور من

سنگ صبور تو منم

ای لحظه ساز عاشقی

عاشق با تو بودنم

روشن ترین ستاره ام

می خواهمت می خواهمت

تو ماندگاری در دلم

می دانمت  می دانمت

ای همه وجود من

نبود تو نبود من

      ای همه وجود من

        نبود تو نبود من


نوشته های دیگران()

رفیق همیشگی ...

امید _رسپینا :: جمعه 86/10/14 ساعت 12:33 صبح

می خوام برای تو بنویسم ... برای تو که عمریست با منی و در کنار من و با هم دیدیم سختی هایی رو که نباید انقدر زود می دیدیم ... برای هم خون خودم که تمام سالهای عمرمون رو با هم گذروندیم و چنان رفیق هم بودیم که هیچ رفیقی فاصله دوستی ما رو زیاد نکرد هر چند فاصله ای نبود که زیاد بشه ... می دونم نمی دونی و نمی خونی ... اصلا قرار نبود تو هم موضوعی از نوشته های من باشی چون همیشه همدرد نوشته های ناخوانده من بودی ... اما دلم گرفت ... دلم از غصه ی تازت گرفت ... دلم از غمی که روی دلت نشست تا دلت رو هم همدرد دل من کنه گرفت ... امشب فقط برای خودم گریه نکردم امشب غم دل تو هم مهمون اشکای من شد ...

دلم نمی خواست دیروز که پهنای صورتت رو اشک گرفته بود تنهایت می ذاشتم ... می دونم که من و تو غیر هم واسه دردای هم هیچ گوش دیگه ای رو برای درد دل کردن نداریم ... پس نباید تنهایت می ذاشتم ... تو به اون فکر می کردی و اون به دنیا ! ... خاطرات گذشته و برف و یاد روزهای خوش قبل ... روز برفی خیلی اذیتت کرد ... نه سرماش نه سوزش نه پاکیش و نه زمین زیر برف فرو رفته ... فقط و فقط خاطرات شیرینی که حالا بعد از رفتنش به تلخی گراییدن ... داره فراموشت می کنه ؟؟؟ ... می دونم حرف های من هنوز تو گوشت سر وصدا می کنه ... گفته بودم به حرفام می رسی اما خودمم نمی دونستم که انقدر  زود ... من تجربه کرده بودم و تو خام ... لحظه هایت را مثل روز روشن حس می کنم ... روزهای تاریکی که برایم تکرار می شدند و من به امید روزی روشن سپری می کردم ... به امید همین روزهایی که دارم ... اما می دونم که امیدی برای روزهای روشن منم نیست ... شاید دوباره همدرد بشیم ! ... درست مثل همیشه ... روزگار همیشه به کام نیست اما برای ما هیچوقت به کام نبوده ... نوبت اونم میشه ... روزی میرسه که برای یک لحظه با تو بودن التماس کنه ... روزی که خواهد فهمید دوست داشتن چه معنی داشت ... اون تجربه کرده بود اما قدرش رو نمی دونست ... اما وقتی می فهمه که دیگه دیر شده ... اون گریه می کنه و تو فراموش ... می دونم دلت نمیاد اما روزگار همیشه به کام اونم نیست ... نوبت سوختن اونم می شه ... غصه هاتو طاقت ندارم ... به حرفی که بهم زده بودی عمل کن و کم نیار ... من مثل اون نیستم که اشکاتو طاقت بیارم ... مثل من نگهشون دار تا هرکس بارون چشاتو نبینه ... می دونم تصمیمتو گرفتی و میدونی هم که تصمیم منم چیه ... ما با هم همسفر می شیم ... رفیق نیمه راهت نیستم ... مامان سفارشت رو کرد و رفت ...


نوشته های دیگران()

غزلواره

امید _رسپینا :: پنج شنبه 86/10/6 ساعت 11:30 عصر

از عشق علی مدد گرفتیم

آن چیز که می شود گرفتیم

در بوته ی آزمایش حق

از نمره ی بیست ، صد گرفتیم...

سالروز میلاد عدالت و امامت در آغوش سمبل معرفت و خدایی ,

امیر عشق حضرت علی (ع) بر تمام عاشقان مبارک

***

این عشق ماندنی

این شعر بودنی

این لحظه های با تو نشستن

سرودنی ست

تنها تو را ستودم

آنسان ستودمت که بدانند مردمان

محبوب من به سان خدایان ستودنی ست

من پاکباز عاشقم

از عاشقان تو

با مرگم آزمای

با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت

من نیز می ربایم

اما چه؟

بوسه ، بوسه از آن لب ستودنی ست

تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود

غیر از تو هر که بود

هر آنچه نمود نیست

بگشای در به روی من و عهد عشق بند

کاین عهد بستنی

این در گشودنی ست ...

                                                                       ***

گاهی فکر می کنم که اگر تو رو نداشتم چی داشتم ؟!! با چه امیدی و به چه امیدی زندگی می کردم ؟؟؟

هدیه ی خدا واسه زندگی , تبریک من رو برای سالگرد تولدت از اعماق وجودم پذیرا باش ...

تولدت مبارک قصه گوی لحظه های زندگیم ...


نوشته های دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تعطیل !
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
آوای مرده
امید _رسپینا
** فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم ** چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست...ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست... ا.م.ی.د
Link to Us!

آوای مرده

Hit
مجوع بازدیدها: 154931 بازدید

امروز: 3 بازدید

دیروز: 72 بازدید

Archive


یادگاری های 84
مرداد نامه 85
شهریور نامه 85
مهر نامه 85
ابان نامه 85
اذر نامه 85
دی نامه 85
بهمن نامه 85
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385

links
آوای بارون
خدا اینجاست
غریبه ی مهربون
دخترونه
مکتوب
ام بلاگ
تنهایی های من
دوست داشتنی
خلوت خیال
آوای آرزو
کیمیاگر عشق
تولدی دوباره
حصار عشق
بغض باران
در قلمرو دل
نازدختر
دنیاییان نامرد
برزخ تنهایی
خلوتگاه یک عاشق
شادی
جوون ایرونی

My music

Submit mail