سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خردش را در اختیار گرفت، حکیم است . [امام علی علیه السلام]
آوای مرده
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
can you feel me ?...

امید _رسپینا :: یکشنبه 85/10/24 ساعت 11:50 عصر

هدفون رو گذاشتم توی گوشم و دستام رو فرو کردم تو جیبهام. رفتم سر خیابون. کمی از سر چهار راه جلو رفتم و بعد برگشتم و نگاه کردم به چراغ ماشینها. اولی که چراغ زد با دستم اشاره کردم مستقیم. ایستاد: تا کجا؟

هدفون رو گذاشتم توی گوشم و دستام رو فرو کردم تو جیبهام. رفتم سر خیابون. کمی از سر چهار راه جلو رفتم و بعد برگشتم و نگاه کردم به چراغ ماشینها. اولی که چراغ زد با دستم اشاره کردم مستقیم. ایستاد: تا کجا؟
_ تا ولیعصر.
دنده عوض کرد و راه افتاد. بعدی که آروم کرد، داد زدم: ولیعصر. سرش و تکون داد که یعنی بشین. جلو جا داشت ولی میخواستم عقب بنشینم. یه خانم دیگه هم سوار بود. هنوز جابجا نشده بودم که در باز شد. یه خانوم دیگه بود. جا گیری کردم و خودمو جمع کردم. دوست ندارم تنم به تن زنها یا دخترها بخوره و اونها توی خیالاتشون متهمم کنن. راننده ضبطش رو روشن کرد. هدفون رو برداشتم که اگر آهنگش بهتر از آهنگای منه گوش کنم. همیشه از شنیدن آهنگهای پیش بینی نشده رادیو و پخش تاکسیها خوشم می اومده. "... واست از بهار میخونم / تو رو تنها نمیذارم / گرچه تنها جا میمونم / اگه تو شبای سردت / با خودت تنها میشینی / ... "
غرق شنیدنش شدم و باهاش زمزمه میکردم. یه صدای زیر از بیخ گوشم کافی بود که صاف بنشینم سر جام. مثل وقتهایی که میخوام روی برگه ی کنار دستیم رو توی امتحان پایان ترم نگاه کنم. راست مینشینم و گردنم رو صاف میکنم تا بالاترین ارتفاع ممکن رو به دست بیارم و بعدش سرم رو میندازم پایین و از گوشه ی چشم نگاهش میکنم.
: شلوار جین پررنگ و چسبون و خوش پوش. با ناخن بلند مشکیش! روی زانوش میکشید. سعی کردم صدای ناخنش رو بشنوم. انگشتری که به انگشت شستش انداخته بود جلب توجه میکرد. یه رینگ بدون طرح و براق. نقره ایتالیا یا پلاتین؟ پشت دستش دایره دایره جای سوختگی بود و پوستش رو خراب کرده بود. جای سوختگی با سیگار بود. کمی به روبرو نگاه کردم تا تابلو نشم. دوباره مراسم رو اجرا کردم و این بار با بهانه ی نگاه کردن به یه ماشین گرون قیمت که از کنارمون رد میشد سرم رو چرخوندم به طرفش. لبهای تیره و قلوه ای و جای خطهایی که توی صورتش بود و ابروهای اصلاح نشده و کج و کوله. چشمهاش خمار بود و بیرون از اون پنجره براش جذاب نبود. نمیدید. فکر میکرد. خیالم راحت شد. دل سیر نگاهش کردم. پالتوی کبریتی تنگ پوشیده بود. پاهام رو جمع کردم تا یه وقت فکر نکنه نگاهش میکنم نظر بدی هم دارم...

(( از وقتی سوار شده همش از پنجره بیرون رو نگاه میکنه. بوی تند ادوکلنش رو باد میبره ولی هنوز دوام میاره. هدفونش رو از توی گوشش بیرون کشیده و با آهنگ پخش تاکسی زمزمه میکنه. پاهاش رو جمع کرده توی سینش و هر چند لحظه دستهاش رو قفل میکنه دور پاهاش تا خسته نشه. اگر این طرف رو نگاه کنه میبینمش. ))
خانومی که سمت چپم نشسته خودش رو رها کرده و هی پاهاش به پام میخوره. می ترسم یه وقت برگرده بزنه تو گوشم. شایدم از اینا باشه که براشون این چیزا مهم نیست. ولی از اوناشم دیدم که برای اینکه خودی نشون بدن از این تیریپا ور میدارن. ولی اعتنایی نمیکنم و خودمو بیشتر جمع میکنم. دوست ندارم نگاهش کنم یه وقت توهم برش داره. شاید داره علامت میده. من که ازش خوشم نمیاد. مگه اصلن دیدمش که خوشم میاد یا نمیاد؟ یه کادیلاک هشتاد داره رد میشه . منم باهاش رد میشم تا ببینمش. داره بر و بر منو نگاه میکنه. سرم و میندازم پایین. انگار آشناست. من نشناختمش. شاید اون میشناسه. بر میگردم طرف پنجره ی راست و به خطهای روی صورت این یکی نگاه میکنم. نگاه قبلی روم سنگینه. یعنی هنوز داره نگاه میکنه. ناخنم رو میکشم روی شلوارم و صدای خرت خرتش رو در میارم. موهای دستش رو اصلاح کرده. ساعتش رو نگاه میکنه. زیر ساعتش یه خط هست که گوشت اضافی آورده و جوش خورده. به روبرو نگاه میکنم. دو تا چشم قرمز و خمار دیگه داره از توی آینه به من نگاه میکنه. راننده ست. از زیر آینه به ماشینهای دیگه نگاه میکنم. میگذارم کمی بگذره تا ضایع نکنم. با یه پیکان جیگری بر میگردم و سمت چپی رو نگاه میکنم. داره بیرون رو نگاه میکنه. بر میگرده نگاهمو میدزدم و به اینور نگاه میکنم.
(( ازش ساعت بپرسم بد نیست. شاید سر صحبت باز شد. ))
به مچ دستش خیره شدم. کیفش رو باز کرده و یه بسته سیگار رو در میاره و میچپونه توی جیب پالتوش. نمیتونه اینجا بکشه. به نظر کلافه میاد. اگر بهم تعارف کنه میگم دودی نیستم ولی گاهی میکشم کم نیارم. راستشو میگم دیگه. فندک نداره؟ منم ندارم. بدشانسیه. و گرنه بهش تعارف میکردم. کبریت دارم ولی خیلی جواده.
_ آقا ساعت خدمتتون هست؟
برمیگردم طرف صدا تا جوابش رو بدم. ساعتم رو به زور از زیر آستینم میکشم بیرون و میگم: 5.
ردش میکنم. به روبرو نگاه میکنم.
_ جاتون ناراحته آقا؟
مکث میکنم بفهمم چی شنیدم. بر میگردم و به سرعت و بدون فکر میگم: نه نه. جام خوبه!
_ آخه خیلی تو خودتون جمع شدین. اگر راحت نیستین جابه جا بشم؟!
گرمم میشه. سمت راستی انگار شنیده. کمی جابه جا میشه ولی نگاهم نمیکنه. میگم: نه ممنون. خوبه راحتم.
خودش رو میکشه بالا و ولو میشه. فرقی نکرد انگار. همون آش و همون کاسه ست.
_ خیلیا مثل شما نیستن.چنان ولو میشن تو تاکسی که انگار مال باباشونه.
میگم: ای بابا این حرفا چیه؟!
خوبه نمیگه ولو میشن و نظر بد دارند. چقدر حرف میزنه. داریم میرسیم. دلم میخواد بدونم این خط مستقیم و عمود روی دست این یکی چیه. به نظز زخم عمیقی هم بوده. گوشت زیادی آورده. جواب این یکی رو که میدم زیر چشمی به اون یکی نگاه میکنم که صدای ترق چلق چیه که ازش در میاد؟
_ بوی عطرتون هم ملایمه؟ شما کارمندین؟
شیشه ش رو روی خودم خالی کردم. چرا خالی میبنده.
میگم: میخواستم بوی سردی داشته باشه. نمیدونم اینطوریه یا نه؟ کارمند هم نیستم .
عجب غلطی کردم اینو گفتم. فکر میکنم داره به جوابش فکر میکنه. زیر چشمی به اون یکی نگاه میکنم. فندک زیپوی مشکیش رو که طرح اژدها داره رو داره لای انگشتاش با مهارت میچرخونه و هر لحظه میتونه به آتش بکشتش. با یک دست.
_ بیکار که نیستین؟ هستین؟
برای اینکه دست بندازمش میگم: شبها تا صبح بیدارم و فکر میکنم. گاهی به ادامه دود سیگار یه نفر که زیر پنجره ی روبروی اتاقم نشسته نگاه میکنم.
_ روزا چه کار میکنین؟
نه دیگه این ول نمیکنه. گرفته و تا نکشه ببره ول نمیکنه. این یکی با شنیدن جوابم برگشته و داره نگام میکنه. باید یه جوابی بدم تا خودمو و خراب کنم بلکه ول کنه.
_ روزا تا لنگ ظهر میخوابم و بعدش راه می افتم تو خیابون.
خاک بر سرم کنن که جوابایی میدم که سر صحبتو باز میکنه.
_ تو خیابون؟ با کسی قرار میذارین یا تنهایی راه می افتین؟!
تعجب کرده یا داره مسخره م میکنه که تنهام. لبخند گوشه لبش کج شده انگار. به هوای ترمز ماشین به روبرو نگاه میکنم تا فرصت داشته باشم جواب سر بالا بدم.
میگم: تنهایی راه می افتم. همیشه میخوام تنها باشم.
اگر گند نزده باشم حساب دستش اومده و ول میکنه.
_ چه خوب منم الان تنهام.
بیچاره شدم رفت. بر میگردم این طرف تا ببینم چقدر حواسش به ماست. نکنه فکر کنه ما با همیم. یه چیزی میخوره به پهلوم. بر میگردم. با آرنجش زده به من.
_ خوابتون برد؟!
میگم: نه بیدارم. چطور؟
_ گفتم که منم الان تنهام.
سرم رو کمی به طرفش کج میکنم و آروم میگم: من هم گفتم همیشه تنهام. شنیدی یا از تاکسی بپرم پایین؟
صداش نمیاد. نگاهش میکنم. خوشش اومده و داره میخنده. چقدر پرروئه؟! لابد اون یکی هم خوشش اومده. برمیگردم طرفش. تو عالم خودشه. نمیخنده. داره لبهاش رو میماله به هم. چربشون کرده. دارن برق میزنن. زیر چونه ش هم جای سوختگی هست. انگار شکنجه شده. شایدم خودشو آزار داده. شکست عشقی چیزی. دوباره بازوی این یکی میخوره به پهلوم. داره خودمونی میشه!
با غیظ میگم: بفرمائید؟
_ ببشخید اینقدر راحتم. اینطوری صداتون میکنم. من اصولن آدم راحتیم.
الانه که ول کنه تو ماشین و بوش خفه مون کنه.
_ ولی راحت بودن به آدم جسارت میده.
موقعیتها رو هم زیاد میکنه. میگم: آدما رو هم گیر میندازه.
لبخند میزنه. عین یه ماهیگیر که به صیدش نگاه میکنه و نمیفهمه صیدش چی داره پشت هم میگه و چشماش دو دو میزنه و میخنده و خوشحاله از این یکی باید حسابی سنگین باشه.
_ میخواستم ببینم ولیعصر مقصد آخرتونه؟
باید بزنم به هدف تا ولم کنه. فکر میکنم. این یکی داره روی کاغذه کوچکی چیزی مینویسه. یه جور یادداشت با کلی شماره. داره طول میکشه و باید جواب این یکی رو بدم. میگم: نه با کسی قرار دارم و نمیدونم کجا؟
_ منم میرم همونجا. چه تصادفی؟!
میگم: کجا؟
_ همونجایی که تصادفن شما نمیدونین کجاست؟
از این تصادفا زیاد دیدم. فکر میکنم کاره خودش و کرد. _ آره هنوز نمیدونم کجاست؟
این یکی کاغذی رو که نوشته بود مچاله کرد و تو مشتش لهش کرد. روی بند بنده انگشتاش جای سوختگی هست. اینقدر همه جای دستاش سوخته که انگار بوی گوشت سوخته رو میشه ازش شنید. رضا برای هر شکستش یه جاش رو سوزونده بود. لابد این یکی هم برای هر کدوم قصه ای داره. ده بار از تجریش بری راه آهن و برگردی تجریش و یه فیلم آب دوخیاری هم ببینی آخر شب حرفامون تموم نمیشه.
_ تا اونجا باهاتون میام.
بهش محل نمیذارم و جوابش رو نمیدم. بذار هر جور دوست داره فکر کنه. به روبرو نگاه میکنم که صداش میاد: آقا من پیاده میشم.
دستش رو دراز میکنه: روی ساعدش پر از خطه. گوشتهای اضافی همدیگر رو قطع میکنند. دردم میگیره. نگاهم میکنه. عجیبه که نگاهم کرد. میترسم. راننده باقیه پولشو میده. منم اگر ناگهانی پیاده بشم از شر این یکی هم خلاص میشم و خودش تنهایی میره ناکجا اباد.
_ منم همینجا پیاده میشم حالا که ترمز کردین.
باقیش رو نمیگیرمو! و نگاه میکنم تا پیداش کنم. قد متوسطی داره. چروک پالتوش رو صاف میکنه و مرتبش میکنه. کیفش رو میندازه روی دوشش و بدون اینکه نگاهم کنه از روی جوب میپره. توی پیاده رو قدمهاش رو تند میکنه و کمی جلوتر برای یه تاکسیه دیگه دست تکون میده. خیلی عجیبه. خب با همون قبلیه میرفت دیگه. کاغذی که توی دستش بود رو میندازه زمین و سوار یه تاکسی میشه. میدوم طرف تاکسی که راه افتاده. کاغذ رو بر میدارم و نگاه میکنم: (( تا حالا یه شبه افتضاح داشتی که فکر کنی ته ماجراست؟ این شماره مه 091267743 ... ))
بقیه ش رو ننوشته و مچاله ش کرده... به خیابون نگاه میکنم اثری از تاکسی و خودش نیست. هدفونم رو فرو میکنم تو گوشهامو و دستهام رو توی جیبهام. میام توی پیاده رو :
...

Angel, my destiny,
Can you feel me؟*
تاکسی خیلی دور از سر چهارراه پیچیده. تکیه میدم به درختی که توی باغچه ی کنار خیابونه. منتظر سکوت آخر آهنگ میشم...

 


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تعطیل !
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
آوای مرده
امید _رسپینا
** فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم ** چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست...ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست... ا.م.ی.د
Link to Us!

آوای مرده

Hit
مجوع بازدیدها: 154647 بازدید

امروز: 33 بازدید

دیروز: 14 بازدید

Archive


یادگاری های 84
مرداد نامه 85
شهریور نامه 85
مهر نامه 85
ابان نامه 85
اذر نامه 85
دی نامه 85
بهمن نامه 85
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385

links
آوای بارون
خدا اینجاست
غریبه ی مهربون
دخترونه
مکتوب
ام بلاگ
تنهایی های من
دوست داشتنی
خلوت خیال
آوای آرزو
کیمیاگر عشق
تولدی دوباره
حصار عشق
بغض باران
در قلمرو دل
نازدختر
دنیاییان نامرد
برزخ تنهایی
خلوتگاه یک عاشق
شادی
جوون ایرونی

My music

Submit mail