امید _رسپینا ::
سه شنبه 86/7/17 ساعت 8:46 عصر
" به نام آنکه حکم کرد تا پاییزم فرا رسد ! "
می دونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش
این همه خواستنت از دل بدون حتی نوازش
می دونم که خنده داری واسه تو گریه یه درده
می گذری از منو میری اما باز من برمی گردم
می دونم برات عجیبه که با اون همه غرورم
پیش همه ی بدیهات چه جوری بازم صبورم
می دونم واست سواله که چرا پیشت حقیرم
دور می شی منو نبینی باز سراغتو می گیرم
می دونی چرا همیشه من بدهکار تو میشم
وقتی نیستی هم یه جوری با خیالت راضی میشم
می دونی واسه چی از تو بد می بینم ومی خندم
تا نبینی گریه هامو هردو چشمامو می بندم
چاره ای جز این ندارم آخه خون شدی تو رگهام
می میرم اگه نباشی بی تو من بدجوری تنهام
می دونم یه روز می فهمی روزی که دنیا رو گشتی
من چه جوری تو رو خواستم تو چه جور ازم گذشتی
*** برای تو که بغض ترکیده ی آسمون بودی اما واسه ی من هیچ وقت نباریدی...
قرار بود واسه ی آخرین و یکصدمین نوشته ام خیلی چیزا بنویسم و خیلی حرفا بزنم ... اما حالا می خوام خیلی راحت و ساده براتون بنویسم که :
خداحافظ همین حالا... تموم شدم !
نوشته های دیگران()