امید _رسپینا ::
شنبه 86/1/4 ساعت 11:25 عصر
« به نام آنکه اگر حکم کند همه محکومیم »
در آینه لبخند زدم
تا چشمانم از یاد نبرند
تصویر درختی را
که پوسیدگی در آوندهایش جان می گرفت
شعرهایم را به آب سپردم
تا اشکهایم را
هیچ کسی نبیند
شاید باور کنی
غرور ساختگی ام را !
هفت دریا گریستم
و کسی نپرسید
چرا در کویرترین غروب آفرینش
نفس می کشم !
&&&
مرد دلیر ٬ جرات من مرده است
پایم به خاک ساحل زنجیر است
دریا مرا به خویش فراخوان
من جرات رهاشدنم نیست
میل یکی شدن با تو روح مرا به وسوسه افکنده است
اما توان و جرات کو ؟!!
پس تو بیا و رحم کن ای دریا
دست مرا بگیر
محض خدا مرا به خویش فراخوان
روحم هوای عمق تو دارد
جسمم هوای ماهیان گرسنه ی تو
دست مرا بگیر ٬ محض خدا مرا به خویش فراخوان !
من جرات رها شدنم نیست
مگذار ٬ مگذار٬ مگذار بیش از این نظاره گر مرگ خویش بمانم ...!
*** دوست داشتنی ترین نوشته ای که داشته ام ٬ تقدیم به همه ی روزنه های امید !
امیدوارم هیچ روزنه ی امیدی تنها نمونه و طعم تلخ انتظار رو نکشه و دل هیچ کسی رو
نشکونه ! راستی به علاقه ی هیچ کسی هم پشت نکنید !!!
واسه رفتن دیگه دیره ٬ دل من اینجا اسیره ...
شاد و بهاری باشید !
به خدا سپردمتون ...
نوشته های دیگران()