امید _رسپینا :: سه شنبه 85/9/14 ساعت 12:15 صبح
هرگز نشد بیای پیشم
بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم
گوش کنی حرفای منو
تو بی وفا بودی ولی
اون که برات می مرد منم
تا زنده ام دوست دارم
اینه کلام آخرم
من که نتونستم تو رو
یه لحظه از یاد ببرم
تو سردی خاطره ها
بگم که دوست ندارم
دلم می خواد همین یه بار
اشکامو پنهون نکنم
باور کنی تو رو می خوام
حرمت و زندونی کنم
بیام به شهر خاطرات
غرق بشم توی نگات
دیوونه وار فدات بشم
بمیرم من واسه چشات
اما هنوز فاصلمون
دورو دست من جداست
ترانه ی سکوت من
تو بغض آخرم رهاست
کاشکی می شد فقط یه بار
بیای بگی دوست دارم
تو چشم من نگاه کنی
بگی که عاشقت منم ...
نوشته های دیگران()
تعطیل ![عناوین آرشیوشده]
یادگاری های 84مرداد نامه 85شهریور نامه 85مهر نامه 85ابان نامه 85اذر نامه 85دی نامه 85بهمن نامه 85تابستان 1387بهار 1387زمستان 1386پاییز 1386تابستان 1386بهار 1386زمستان 1385تابستان 1385