امید _رسپینا ::
پنج شنبه 85/6/16 ساعت 12:19 صبح
شب است
آسمان پشت ابرهای تیره در هم شکسته است
باز به آسمان نگاه می کنم
چشم ترم را به سیاهی شب می دوزم
گم شده ام ستاره ی لحظه های عاشقی
چه شب ها گذشته است و من
نبودش را زیر باران چشمان سر سپرده ام
تجربه کرده ام
کاش می دانست که به اندازه ی این فاصله
من از این فاصله ها بیزارم
...
غرق در وسعت شب غرق در تنهایی
صدایی می آید
‹‹ کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب››
صدای دریاست دلباخته ی آسمان
او نیز امشب آرام است غوغایی ندارد
- چه بگویم دریا ؟
- تو که قصه ی مرا می دانی
- تو که احوال پریشان مرا می دانی
دلش می گیرد به آسمان نگاه می کند
- - چه بگویم از او؟ که چه کرد شمع به پروانه ؟!!
- - نه ... از آن هم بدتر
- رخ از صورت من می گیرد
- تا نبینم چشمان نمناک از شبنم قلبش
- چه فاصله ایست بین او و آسمان
- می دانم که دلم همدمی جز اوندارد و همدردی ...
o,aphg خوخخوشحا
نوشته های دیگران()