امید _رسپینا ::
جمعه 84/8/20 ساعت 12:24 صبح
وقتی که دستای باد قفس مرغ گرفتارو شکست
شوق پروازو نداشت
وقتیکه چلچله ها خبر فصل بهارو می دادن
عشق آوازو نداشت
دیگه آسمون براش فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند تو پرش هوس نداشت
شوق پرواز توی ابرا سوی جنگلای دور
دیگه رفته از خیال اون پرنده صبور
اما لحظه ای رسید لحظه پریدن و رها شدن
میون بیم و امید
لحظه ای که پر گرفت بغض دیوارو شکست
مرغ خسته پر کشید و افق روشنو دید
توهوای تازه دشت به ستاره ها رسید
لحظه ای پاک و بزرگ دل به دریا زدورفت
با یه پرواز بلند تن به صحرا زدو رفت
نوشته های دیگران()