امید _رسپینا :: یکشنبه 84/7/24 ساعت 11:34 عصر
تو بی نهایت شب
وقتی چشات می خندید
چشمای خیره من
اندوهتو نمی دید
چرا غریبه بودم
با غربت نگاهت
تصویرمو ندیدم
تو چشم بی گناهت
کاشکی برای قلبت
یه آسمون می ساختم
روح بزرگ تو رو
چرا نمی شناختم
آیینه گریه می کرد
وقتی تو رو شکستم
ستاره پشت در بود
وقتی درا رو بستم
***
تو بودی و سکوت و آه
دستای سرد پاییز
باغچه رو زیر و رو می کرد
برگای زرد پاییز
حالا من غریبه
دنبال تو می گردم
با قلب آسمونیت
کمک کن تا برگردم
نوشته های دیگران()
تعطیل ![عناوین آرشیوشده]
یادگاری های 84مرداد نامه 85شهریور نامه 85مهر نامه 85ابان نامه 85اذر نامه 85دی نامه 85بهمن نامه 85تابستان 1387بهار 1387زمستان 1386پاییز 1386تابستان 1386بهار 1386زمستان 1385تابستان 1385