امید _رسپینا ::
دوشنبه 84/5/3 ساعت 1:51 صبح
با غریبگی چشمات توی آینه نگاهت
یه شکست تازه خوردم تو اتاق سرد حسرت
کنج تنهایی نشستم شب و روزمو شمردم
تویی که خوب می دونستی که طلوع زندگیمی
بعد اون شبای تاریک حالا تو غروب یادت
تو دیگه نمی شناسی منی که برات می مردم
اون همه وعده فردا اون همه خیال باطل
از لب تو می شنیدم من خوش خیال ساده
همه عمرمو فروختم حرفای تو رو خریدم
از کتاب سرنوشتم از نگاه تو می خونم
که دیگه گم شده ام من تو شب کویر بختم
واسه پیدا کردن راه یه ستاره هم ندیدم
حالا با دنیای من دنیای تنهای من از همه آشناتری
از توی برکه ماتم دلم بر می داری تا اوج رؤیا می بری
حالا با بهونه هات که رفتن پیش می کشن آرزوهام بی فروغه
اون همه حرفای خوب یا همش یه قصه بود یا بهونه هات دروغه
نوشته های دیگران()