امید _رسپینا ::
جمعه 86/10/14 ساعت 12:33 صبح
می خوام برای تو بنویسم ... برای تو که عمریست با منی و در کنار من و با هم دیدیم سختی هایی رو که نباید انقدر زود می دیدیم ... برای هم خون خودم که تمام سالهای عمرمون رو با هم گذروندیم و چنان رفیق هم بودیم که هیچ رفیقی فاصله دوستی ما رو زیاد نکرد هر چند فاصله ای نبود که زیاد بشه ... می دونم نمی دونی و نمی خونی ... اصلا قرار نبود تو هم موضوعی از نوشته های من باشی چون همیشه همدرد نوشته های ناخوانده من بودی ... اما دلم گرفت ... دلم از غصه ی تازت گرفت ... دلم از غمی که روی دلت نشست تا دلت رو هم همدرد دل من کنه گرفت ... امشب فقط برای خودم گریه نکردم امشب غم دل تو هم مهمون اشکای من شد ...
دلم نمی خواست دیروز که پهنای صورتت رو اشک گرفته بود تنهایت می ذاشتم ... می دونم که من و تو غیر هم واسه دردای هم هیچ گوش دیگه ای رو برای درد دل کردن نداریم ... پس نباید تنهایت می ذاشتم ... تو به اون فکر می کردی و اون به دنیا ! ... خاطرات گذشته و برف و یاد روزهای خوش قبل ... روز برفی خیلی اذیتت کرد ... نه سرماش نه سوزش نه پاکیش و نه زمین زیر برف فرو رفته ... فقط و فقط خاطرات شیرینی که حالا بعد از رفتنش به تلخی گراییدن ... داره فراموشت می کنه ؟؟؟ ... می دونم حرف های من هنوز تو گوشت سر وصدا می کنه ... گفته بودم به حرفام می رسی اما خودمم نمی دونستم که انقدر زود ... من تجربه کرده بودم و تو خام ... لحظه هایت را مثل روز روشن حس می کنم ... روزهای تاریکی که برایم تکرار می شدند و من به امید روزی روشن سپری می کردم ... به امید همین روزهایی که دارم ... اما می دونم که امیدی برای روزهای روشن منم نیست ... شاید دوباره همدرد بشیم ! ... درست مثل همیشه ... روزگار همیشه به کام نیست اما برای ما هیچوقت به کام نبوده ... نوبت اونم میشه ... روزی میرسه که برای یک لحظه با تو بودن التماس کنه ... روزی که خواهد فهمید دوست داشتن چه معنی داشت ... اون تجربه کرده بود اما قدرش رو نمی دونست ... اما وقتی می فهمه که دیگه دیر شده ... اون گریه می کنه و تو فراموش ... می دونم دلت نمیاد اما روزگار همیشه به کام اونم نیست ... نوبت سوختن اونم می شه ... غصه هاتو طاقت ندارم ... به حرفی که بهم زده بودی عمل کن و کم نیار ... من مثل اون نیستم که اشکاتو طاقت بیارم ... مثل من نگهشون دار تا هرکس بارون چشاتو نبینه ... می دونم تصمیمتو گرفتی و میدونی هم که تصمیم منم چیه ... ما با هم همسفر می شیم ... رفیق نیمه راهت نیستم ... مامان سفارشت رو کرد و رفت ...
نوشته های دیگران()