باران نميشوم که نگويي با چه منتي خود را بر شيشه مي کوبد تا پنجره را
باز کنم و نيم نگاهي بياندازم ابر ميشوم که از نگراني يک روز باراني هر
لحظه پنجره را بگشايي و ما را در آسمان نگاه کني .
زيبا بود دوست عزيزم
مثل هميشه...
موفق باشي...