سلام اميد
هنوز قهري !!!!!!
آشتي.........
آن که مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد تنه اي بر در اين خانه ي تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چيدن ازين باغ نداشت قدمي چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دريا خبر از يک شب توفاني داشت گشت و فرياد کشان بال به دريا زد و رفت چه هوايي به سرش بود که با دست تهي پشت پا بر هوس دولت دنيا زد و رفت بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون ديد قلم نسخ برين خط چليپا زد و رفت دل خورشيدي اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب يلدا زد و رفت همنواي دل من بود بع تنگام قفس ناله اي در غم مرغان هم آوا زد و رفت
.....
آپم بياي خوشحال ميشم..
در پناه مهربون ترين عالم هستي...