فالگيردستمو گرفت. توچشام زل زد. سرماي زمستون تنم رو لرزوند. دستاش گرم و مهربون بود. دستام دستاشو مي شناخت!
با صداي غريبي گفت: فالتو بگم؟
گفتم بگو!
گفت:...
سلام.من آپ هستم.منتظرتم.