سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ با غیرت است و هر باغیرتی را دوست دارد و به سبب غیرتش بود که همه کارهای زشت را، چه نهان و چه آشکار، حرام کرده است. [امام صادق علیه السلام]
آوای مرده
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
خدایا

امید _رسپینا :: شنبه 84/5/1 ساعت 2:11 صبح

 خدایا به هر که هست می داری بیاموز که:

عشق از زندگی کردن بهتر است

و به هر که هست تر می داری بچشان که هست داشتن از عشق برتر است

                         ***

خدایا به من چگونه زیستن را بیاموز

چگونه مردن را خود خواهم آموخت

**علی شریعتی**

 


نوشته های دیگران()

یک راه حل

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/28 ساعت 2:14 صبح

همین طور که روزنامه ها را از دور و برم بر می دارم وورق میزنم میرسم به این خبر جالب که از طرف معاون فرهنگی سازمان زندانها نقل شده است:<بیشتر زندانیان تحصیلات زیر دیپلم دارند.>جمله را که می خوانم هیچی!چیز خاصی نمی خواهم بگویم .جمله را دوباره می خوانم ولی این بار دیگر یک چیزی می خواهم بگویم.شاید هم چند چیز مطمئن نیستم!

الف)سالی ۵۰ درصد از فارغ التحصیلان بی کار دانشگاه ها را زندانی کنیم تا هم نگرانی این مسئول محترم بر طرف شود وهم مشکل دغدغه فارغ التحصیلان بیکار مرتفع گردد !

ب)دانشگاه را به زندان یا زندان را به دانشگاه منتقل کنیم ویک رشته جدید به نام خلافولوژی راه بیندازیم وبه همه خلافجویان عزیز لیسانس فوق لیسانس ودکترای خلافکاری بدهیم تا دیگر بیشتر زندانیان تحصیلات زیر دیپلم نداشته باشند !

ج)سالی ۵۰ درصد زندانیان زیر دیپلم را با ۵۰ درصد فارغ التحصیلان بی کار دانشگاه ها تاخت بزنیم.یر به یر تا هیچ حرف وحدیثی تویش نباشد !

د)همه موارد


نوشته های دیگران()

پاییز

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/28 ساعت 2:1 صبح

دوستت دارم ...!

کافی نیست ؟

اگر پاییز من بهار توست

بگذار همیشه پاییز بمانم...!


نوشته های دیگران()

گل زرد

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/28 ساعت 1:27 صبح

گل سرخی به من داد گل زردی بهش دادم

برای یک لحظه ناتمام قلبم از تپش افتاد

با تعجب از من پرسید: مگر از من متنفری ؟

گفتم:نه !باور کن نه !ولی چون تو را واقعا دوست دارم نمی خوام پس از آنکه کام از من گرفتی

برای پیدا کردن گل زرد زحمتی به خود هموار کنی ...!

زار گریست !


نوشته های دیگران()

تنهایی

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/21 ساعت 1:32 صبح

سلام تنهایی !

دلم بدجوری هواتو کرده بود ...

من مثل تو بی معرفت نبودم می بینی؟

یادت می آید ؟!

یادت میآید هر وقت که می خواستم ازت فاصله بگیرم

می خواستم یک دنیای تازه ای رو تجربه کنم

چه جوری با حسادت روزگارم رو سیاه می کردی؟

یادت هست؟

هرگز نذاشتی حتی برای یک شب یا روز

عشق رو مهمون دل غریبم بکنم.

تو با خودخواهی هات همه چی رو از من گرفتی !

قدرت عاشق شدن رو

قدرت نفس کشیدن رو

رؤیای پرواز رو ...

تنهایی !!

من نمی بخشمت !

می فهمی !

تو همه فرصتها رو از من ربودی

و حالا که دیگر از وسعت دنیا

به تو اکتفا کردم

از من رو بر گردوندی!

لعنت به تو!!

ای کاش فقط یک بار به من مجال تجربه می دادی !!

اینک

عشق از دور دست تکان می دهد

ای کاش می دانستی که با من چه کردی!

تو زندگی را از من ربودی!

مرگ بر تو باد !!


نوشته های دیگران()

دچار یعنی عاشق

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/21 ساعت 1:27 صبح

ترا من چشم در راهم

به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟

دچار باید بود

دچار یعنی عاشق

و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک

دچار آبی دریای بیکران باشد

**نیما و شاملو و سپهری**


نوشته های دیگران()

کمال انسان

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/21 ساعت 1:19 صبح

چه می شد که مرزی نمی بود

برای نثار محبت

و انسان کمال خدا بود چرا نه؟

چه می شد که نبض گل سرخ

طپش های هر قلب عاشق

و عشق آخرین حرف ما بود چرا نه؟

چه می شد که دست من و تو

پل محکم عشق می شد برای تمامی دنیا

و دنیا پر از شوق پروانه ها بود چرا نه؟

چرا نه؟ چرا نه؟

چه می شد که اندوه ما را

شبی باد همراه می برد

و فردا هوایی دگر داشت

گل مهربانی به بر داشت

و رویا همان زندگی بود چرا نه؟

چه می شد که انسان عاشق

دلش پروانه می شد

و دنیا پر از بال بود چرا نه؟

و با عشق می ماند با عشق می خواند

چه می شد که انسان کمال خدا بود ؟!

چرا نه ؟چرا نه؟


نوشته های دیگران()

جنگل جان

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/21 ساعت 1:7 صبح

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی روی خندان تو را

کاشکی می دیدم.

شانه بالا زدنت را

بی قید

و تکان دادن دستت که

مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که

عجیب ! عاقبت مرد؟

افسوس !

کاشکی می دیدم !

من به خود می گویم :

« چه کسی باور کرد جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد ؟»

«««حمید مصدق»»»


نوشته های دیگران()

بی نهایت شب

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/21 ساعت 12:13 صبح

تو بی نهایت شب

وقتی چشات می خندید

چشمای خیره من

اندوهتو نمی دید

چرا غریبه بودم

با غربت نگاهت

تصویرمو ندیدم

تو چشم بی گناهت

کاشکی برای قلبت

یه آسمون می ساختم

روح بزرگ تو رو

چرا نمی شناختم

آیینه گریه می کرد

وقتی تو رو شکستم

ستاره پشت در بود

وقتی درا رو بستم

تو بودی و سکوت و

دستای سرد پاییز

باغچه رو زیر و رو می کرد

برگای زرد پاییز

حالا من غریبه دنبال تو می گردم

با قلب آسمونیت کمک کن تا برگردم

"تقدیم به همه دوستداران شادمهر عقیلی"


نوشته های دیگران()

بی نهایت شب

امید _رسپینا :: سه شنبه 84/4/21 ساعت 12:13 صبح

تو بی نهایت شب

وقتی چشات می خندید

چشمای خیره من

اندوهتو نمی دید

چرا غریبه بودم

با غربت نگاهت

تصویرمو ندیدم

تو چشم بی گناهت

کاشکی برای قلبت

یه آسمون می ساختم

روح بزرگ تو رو

چرا نمی شناختم

آیینه گریه می کرد

وقتی تو رو شکستم

ستاره پشت در بود

وقتی درا رو بستم

تو بودی و سکوت و

دستای سرد پاییز

باغچه رو زیر و رو می کرد

برگای زرد پاییز

حالا من غریبه دنبال تو می گردم

با قلب آسمونیت کمک کن تا برگردم

"تقدیم به همه دوستداران شادمهر عقیلی"


نوشته های دیگران()

<   <<   11   12   13      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تعطیل !
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
آوای مرده
امید _رسپینا
** فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم ** چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست...ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست... ا.م.ی.د
Link to Us!

آوای مرده

Hit
مجوع بازدیدها: 154762 بازدید

امروز: 148 بازدید

دیروز: 14 بازدید

Archive


یادگاری های 84
مرداد نامه 85
شهریور نامه 85
مهر نامه 85
ابان نامه 85
اذر نامه 85
دی نامه 85
بهمن نامه 85
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385

links
آوای بارون
خدا اینجاست
غریبه ی مهربون
دخترونه
مکتوب
ام بلاگ
تنهایی های من
دوست داشتنی
خلوت خیال
آوای آرزو
کیمیاگر عشق
تولدی دوباره
حصار عشق
بغض باران
در قلمرو دل
نازدختر
دنیاییان نامرد
برزخ تنهایی
خلوتگاه یک عاشق
شادی
جوون ایرونی

My music

Submit mail