امید _رسپینا ::
جمعه 85/7/14 ساعت 11:59 عصر
شناخته ای که ناشناخته زیست
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هرچی بهش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم تو میدونی...
امروز وقتی از خواب بیدار شدم هنوز نمی دونستم چندمین روز ماه مهر رو واسه زندگی شروع کردم .می دونستم یکی از روزای این ماه سالگرد آسمونی شدن هنرمندی که از وقتی موسیقی روتو زندگیم حس کردم ترانه هاشو زمزمه می کردم.راستش تصمیم گرفته بودم واسه ی اون روز نوشته ای رو آماده کنم تا در وبلاگ نمایش بدم...
اما امروز به طورناگهانی یاد کتابایی از این هنرمند افتادم که بارها خونده بودم .وقتی داشتم یه بار دیگه سال شمار زندگیشو مرور می کردم دیدم دقیقا ۱۳مهر 5 سال پیش بود که فریدون فروغی بعد از گذشت ۵۱ بهار از عمرش از دنیای پر آدمک پرواز کرد و دل به سوی آسمون نهاد تا پیش خالقش جا بگیره .اون اصلا مال اینجا نبود...
فریدون فروغی مردی بود که به دنیا فقط یک چیز گفته بود : نه !
شاید انقدر غریبانه در ایران زندگی کرد و به این خاک که عاشقانه دوستش داشت پشت نکرد که خیلی ها حتی اسمشو نشنیده باشن اما من هنوزم وقتی ترانه هاشو گوش می کنم با یه کم شناخت از موسیقی ایمان دارم که هنوز کسی نمی تونه در موسیقی ایران هم سطح فریدون قرار بگیره .
فریدون در۹ بهمن ماه ۱۳۲۹ درمحله ی سلسبیل تهران (محل زندگی منم بود ها!) به دنیا آمد در حالی که اصلیتی نراقی داشت وچون عاشق نراق بود وصیت کرده بود که مدفنش را در روستای قرقرک در ۳۰ کیلومتری بوئین زهرا که شبیه نراق بود قرار بدن ...
من برای اولین بار زمستان گذشته بود که برای رفتن به مزارش به طرف قرقرک به همراه برادرام روانه شدیم .راستش انقدر بعد مرگش هم مظلوم بود که چون هیچ تابلوی راهنمایی در راه وجود نداشت ما تصمیم گرفتیم برای راهنمایی اونایی که دوسنش داشتن تابلوی راهنما تدارک ببینیم !!! واسه ی کسی که در زمان نظام شاهنشاهی بخاطر بعضی ترانه هاش که ظلم رو فریاد میزد به زندان افتاده بود اما بعد انقلاب حتی اجازه ی پخش ترانه های معنوی رو هم به او ندادن و فریدون انقدر عشق هنر رو تو دلش کشت تا بالاخره دق کرد(لااقل خوندن وزندون رفتن قابل تحمل بود اما ظلم به یه خودی ...)...
روستای قرقرک جاییست که مردم زیادی در آنجا ساکن نیستن اما طبیعت فوق العاده زیبایی داره که نشون از پاکی مردی میده که حالا زیر خاک این طبیعت آروم گرفته .فقط نکته ی قابل توجه مزار فریدون سنگ قبر زیبایی بود که با طرح گیتاریکه یکی از سیمهایش قطع شده نقش گرفته که وقتی ما رسیدیم فقط با سنگ تکه تکه شده ای روبرو شدیم که شنیدیم اینم لطف بعضی به اصطلاح دوستان بسیجی بوده که این همه راه رو واسه خرد کردن یه سنگ قبر طی کرده بودن !!! دوستان به اصطلاح راه خدا !!!
من عکسهایی از این روستا دارم که به امید خدا به زودی تو وبلاگم نمایش میدم تا شما هم اگه خواستید لذت ببرید !
دوست دارم پایان این سفر نامه یا یادنامه یا هر چی که هست (که فقط بدونید ادای دین کوچکی بود به کسی که با ترانه هاش زندگی کردم و می کنم و خواهم کرد...) رو با ترانه ای از سیاوش قمیشی که پس از مرگ فریدون برای او خوند رو براتون بنویسم :
رفتی و آدمک ها رو جا گذاشتی
قانون جنگل و زیرپا گذاشتی
این جا قهرن سینه ها با مهربونی
تو ، توجنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود یه جای دیگه
اون جا که خدا برات لالایی میگه
می دونم می بینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره
روحش شاد یادش گرامی
نوشته های دیگران()